معنی کیک پنیر سوئدی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کیک

کیک. [ی َ] (اِ مصغر) مصغر کی. فلان. فلانه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیک و کیک، فلان و فلان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیک. (اِخ) دهی از بخش زابلی شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

کیک. [ک ِ] (انگلیسی، اِ) (با کاک و کوکه مقایسه شود) نوعی نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند، و آن انواع دارد. (فرهنگ فارسی معین).

کیک. [ک َ / ک ِ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش. (برهان). جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی می کند و خون آنها را می مکد. (ناظم الاطباء). تهرانی، کَک.کردی، کِچ. لری، کیک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). حشره ای خرد و جهنده به رنگ سرخ مایل به سیاهی به اندازه ٔرشک یا شپشی که خون آدمی و دیگر جانوران مکد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طامِر. عَذّام. خدوش. قُذَّه. قُذَذ. برغوث. (منتهی الارب). ابوطامر. ابوعدی. ابوالوثاب. ابوطامر. بنات الابل. بنات الکروس. بنات المعا. (المرصع). حشره ای است از راسته ٔ دوبالان که جزو زیرراسته ٔ مخفی بالان می باشد و به مناسبت زندگی انگلی که دارد بالهایش از بین رفته و به علاوه پاهای عقبی وی طویل شده و برای جهیدن به کار می روند. کیک در شکاف چوبها و در لای پرزهای قالی تخم ریزی می کند و از تخم، لارو کرمی شکلی خارج می شود که در شکاف چوبها و بین پشمهای قالی می زید. در زمستان شکفتن تخم و خروج لارو 18 روز و در تابستان فقط 6 روز طول می کشد و به طورکلی ازموقع خروج از تخم تا شکل حیوان بالغ برحسب درجه ٔ حرارت بین 18 روز تا 40 روز طول می کشد. کیک حشره ٔ خطرناکی است چون علاوه بر آنکه از خون انسان و دامها تغذیه می کند، موجب انتقال میکرب امراض خطرناک از افراد مریض به اشخاص سالم است و خصوصاً کیکهایی که بر روی بدن موش می زیند موجب انتقال میکرب طاعون از موشی به موش دیگر و همچنین از موش به انسان می شوند. از این جهت به هر ترتیب هست باید با این حشره ٔ موذی و موشها که من غیرمستقیم موجب زندگی کیکها می باشند، مبارزه کرد. (فرهنگ فارسی معین: کک): آب او گرم است چون در خانه بفشانی کیکان را بکشد و موی بسوزاند. (الابنیه چ دانشگاه ص 230).
شپش ار هست ناخنت هم هست
کیک را گوش مال چون برجست.
سنائی.
دوست را کس به یک گنه نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت.
سنائی.
از پی احسنت وزه نفکند خود را در بزه
وز برای کیک را ننهاد بر آتش گلیم.
سوزنی.
در این زمانه بسی شاعر رکیک سخن
زبهر کیکی بر آتش بر افگنند گلیم.
سوزنی.
گفتمت یک بوسه گفتی جان بده
دلبرا کیکت عماری می کشد.
مجیر بیلقانی.
اگر فردا تو از وی صندل خواهی گوید من یک پیمانه کیک خواهم نیمی نر نیمی ماده جمله با زین و لگام و جل و ستام، چه جواب دهی ؟ (سندبادنامه ص 309).
جان چه باشد تاگزینم بر کریم
کیک چه بْوَد تا بسوزم زآن گلیم.
مولوی.
- کیک به گریبان بودن، مضطرب و سراسیمه بودن. (آنندراج). کنایه از مضطرب بودن. سراسیمه بودن. (فرهنگ فارسی معین):
نیست یک کس که به دل محنت دورانش نیست
زَاختر سوخته کیکی به گریبانش نیست.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به ترکیبهای بعد شود.
- کیک توی (در) تنبان کسی افتادن، ناراحت شدن. مشوش گردیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- کیک در (اندر) پازه افتادن، مشوش و مضطرب شدن:
کوه را زلزله چون کیک فتد در پازه
ابر را صاعقه چون سنگ فتد در قندیل.
انوری.
غمت آن لحظه بی اندازه افتد
که آن دم کیکت اندر پازه افتد.
عطار.
رجوع به ترکیبهای بعد شود.
- کیک در پاچه (پازه، شلوار) کسی افتادن، مشوش و شوریده وهراسان شدن. (امثال و حکم ص 1260). ناراحتی و تشویش برای او ایجاد شدن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از مضطرب شدن:
حذر آنگه کنی که درفتدت
ریگ در کفش و کیک در شلوار.
سنائی (از امثال و حکم ص 1260).
کله آنگه نهی که درفتدت
سنگ در موزه کیک در شلوار.
سنائی (از امثال و حکم ص 1260).
چرخ را با شرفش سنگ فتد در موزه
کوه را با سخطش کیک فتد در شلوار.
انوری.
- کیک در پاچه (پازه، شلوار) افکندن، کنایه از اضطراب و بیطاقتی و بیقراری کردن. (برهان) (ناظم الاطباء).
- || مضطرب ساختن. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مشوش و شوریده و هراسان کردن. (از امثال و حکم ص 1260):
کیک در پازه ٔ من افکندی
اینکت سنگ درفتاده به سر.
انوری (از انجمن آرا).
بدین قصیده که پیراهن معانی اوست
فکنده ام همه را کیک عجز در شلوار.
اثیر اخسیکتی.
کیک در پاچه ٔ افکار تو خواهم افکند
این دوا علت تسکین تو خواهم کردن.
درویش واله هروی (از آنندراج).
انبه را کرده موش در انبان
کیله را کرده کیک در شلوار.
سلیم (در صفت نیشکر، از بهار عجم).
رجوع به ترکیبهای قبل شود.
- کیکش نگزیدن، اصلاً متألم و متأثر نشدن. (امثال و حکم ص 1260). (در تداول عامه) ناراحت نشدن. اعتنا نکردن. اهمیت ندادن.

کیک. (اِ) مردمک چشم. کاک. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده، به این معنی و به معنی بعد اماله ٔ کاک. (فرهنگ رشیدی). مردمک چشم را هم می گویند. (برهان) (آنندراج). ممال کاک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). کاک. مردمک چشم. مردم. مردمه. مردمک. بَبه. بَبَک. نی نی. تخم چشم. انسان عین. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
خشمش آمد و هم آنگه گفت ویک
خواست کو را بر کند از دیده کیک.
رودکی.
به روز معرکه بَانگشت گر پدید آید
ز خشم برکند از دور کیک اهریمن.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257).
|| آدمی. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). به معنی مردم است که آدمی باشد. (برهان). ممال کاک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به کاک شود.

کیک. [ی َ] (اِ) میوه ای است، مخفف کیلک. (فرهنگ رشیدی). میوه ای است، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به کیالک، و آن را خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میوه ای است. (برهان). || به معنی گربه نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی گربه هم آمده است که عربان سنور خوانندش. (برهان):
فرق صحابه ٔ نبی کی رسدت ز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کیک.
عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی).
|| اسبی را نیز گویند که آبی رنگ باشد. (برهان). اسب آبی رنگ. (ناظم الاطباء).


پنیر

پنیر. [پ َ] (اِ) نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلَمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جُبن. جُبُن. جُبُن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سِنّوط. سَنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دُلماج. دُیماج || اُرنه؛ پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مَصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب):
شبانش همی گوشت جوشد بشیر
خود او نان ارزن خورد بی پنیر.
فردوسی.
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن.
فردوسی.
بکن مغز بادام بریان وگرم
پنیر کهن ساز با نان نرم.
فردوسی.
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را بخواهش بیاراستم.
فردوسی.
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چو شهد و شیر.
فردوسی.
که چو موشان نخورد خواهم من
زهر داروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.
ناصرخسرو.
قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر.
ناصرخسرو.
هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او
انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان.
سوزنی.
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
بسحاق اطعمه.
|| مغز سر درخت خرما.جمار. رجوع به پنیر خرما شود.
- پنیر خشک، ماده ٔ بیاض البیضی که جزو عمده ٔ شیر است.
- پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را.
- مثل پنیر، سپید و نرم.
- یوز و پنیر، رجوع به یوز شود.

گویش مازندرانی

پنیر

پنیر

تعبیر خواب

پنیر

پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. - جابر مغربی

پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. - محمد بن سیرین

فرهنگ عمید

کیک

مردمک چشم: خشم آمدْش و همان‌گه گفت ویک / خواست کاو را برکند از دیده کیک (رودکی: ۵۳۷)،


پنیر

نان‌خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می‌کنند بعد پنیرمایه به آن می‌زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می‌بندد سپس آن را در کیسه می‌ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده‌ای، چربی، کلسیم، و فسفر است. ویتامین a ، b ، و c نیز دارد. پنیری که از شیرِ چربی‌نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد،
* پنیر نخل: ماده‌ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به‌وجود می‌آید، پنیر خرما، جمار،

خواص گیاهان دارویی

پنیر

پنیر مقو یمعده ها و روده ها بوده ولی کمی دیر هضم است. اما بعد از هضم زود جذب می شود. خوردن پنیر با گردو چاق کننده بوده و با عث نرمی پوست بدن می شود. اگر پنیر را در آب بجوشانند وآبش را به زن شیرده بدهند شیرش زیاد می شود. و خواب آور بوده. خوردن پنیر با پونه معده را تقویت می کند. و پنیر تازه برای سنگ کلیه و مثانه مضر است ومسهل.

فرهنگ فارسی هوشیار

پنیر

از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن:شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند

معادل ابجد

کیک پنیر سوئدی

392

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری